مضخرف ترین حس دنیا اینه که کلی حرف رو دلت باشه و نشه بیاد رو زبونت
سکوت یه وقتایی میشه مرگ تدریجی
اصلا ولش کن دل بکن از من برو هر جا که او...
این دل شده محبوبه ی شب های سرد و برفیو
بوی خوشش مانده حوالی خودش یخ کرده و
بو می کشی اما نمی آید به جز سوز و... همین
بوی خوشش سوزی شده می سوزیو یخ میزنی
حرفی نمانده دل بکن از من برو هر جا که او...
البته یه سری ایراداتی داره
دارم روش کار میکنم
شایدم ادامش بدم